الــهه ی مـاه

درباره بلاگ
الــهه ی مـاه

خودنگاره های روزانه ی یک دخترِ معمولی.
+سِلِنه در اساطیر یونان باستان به معنای الهه ی ماه است.
در اینستاگرام : sarina_moradi

پیام های کوتاه
بایگانی

امروز یازدهم آبان نیست! شب چله ست ادای یازده آبان رو داره در میاره ...شایدم برعکس:|

د آخه انصافه این وقت سال یهو از آفتاب و هوای مطبوع و ملایم اول پاییزی یک شبه، و دقیقا یک شبه برسیم به دمای نزدیک به صفر ؟ و بارون سه روز مدام بیاد؟ و همه ی اونایی که تا دیروز با آستین کوتاه و مانتو با آستین چند تا زده بالا میومدن دانشگاه فرداش با پالتو و شال بیان ؟ برف هم اومد حتی:|

 آخه آب و هوا جان خوبی؟ مریضی؟ منگی؟مستی؟ چی زدی بالاغیرتا؟ تا هفته ی پیش میگفتن ایران تا سی سال دیگه میشه مثل صحرای آفریقا... بعد ایلامو که یه جا شستی بردی با خودت ... الانم که حرف از پدیده ی ال نینو ئه . منم امروز کاپشن گرفتم^_^


خلاصه امروز درحالی که قندیل بسته بودم رسیدم دانشگاه و همون اول کار دوستان گفتن قصد دارن اردوی چهارشنبه ی کویر مرنجاب اصفهان رو کنسل کنن و برن تور "وفس" به دلایلی :/ منم گفتم واقعا ناراحت میشم و خیلی مسخره ست این کارتون و اینا و خلاصه چهارشنبه میریم کویر . من تاحالا کویر ندیدم . 
بعد کلاس 10-12 سلف ناهار خوردم(استامبولی خوشمزه بود) برای اولین بار تو عمر دانشجوییم سالاد دادن به جای ماست . ذوق نمودیم جمیعا:))
بعد مصیبت شروع شد ... من و تنهایی و یونی و تا ساعت سه و نیم بیکاری. اول رفتم کتابخونه و چندتایی کلمه ی جدید تو دفترچه م وارد کردم با معنی هاشون . بعد اینستاگردی و نت گردی با اینترنت مجانی دانشگاه ... بعد کتاب باز کردم یکم گرامر بخونم خوابم گرفت:| بعد سرد هم بود گفتم چی بهتر از خواب؟ پالتومو انداختم روم چند دقیقه سعی کردم بخوابم بعد هی نشد . با توصیه ی دوستان همیشه حاضر در گروه تلگرام رفتم نمازخونه بخوابم . اونجا هم شلوغ بود. کنار شوفاژ هاش هم گرفته بودن جا برای من نبود . باز یکم اینور اونور شدم . گوشیم خاموش شد زدمش به شارژ . دوستمم که همیشه این بیکاری رو با هم میگذروندیم شکر خدا محو شده بود تنهایی داشت خلم میکرد . یه دختره بود کلاس دوم . با مانتوی صورتیش داشت یه گوشه ی نمازخونه مشقاشو مینوشت . مامانش آورده بودش اونجا خودش رفته بود سر کلاس . دلم سوخت براش . بهش نانی ( شکلات نانی :دی) دادم . اسمشم ریحانه بود تازه . بعد دیدم دارم قندیل می بندم گفتم برم تریا که از اون بخاری بزرگا داره . رفتم تو..گرم بود...جلو بخاری وایسادم باد گرم خورد بهم ... اگه همونجا میمیردم راضی بودم!! 
بله . هات چاکلت جان هستند و جلد خالی هات چاکلت جان و شکلات جان و عینک جان .
بعدشم که یخم وا شد حال اومدم یه چیپس نمکی هم خوردم تازه^_^ 
بعدشم رفتم سر کلاس .سر جای همیشگیم نشستم . گوشیمو زدم به شارژ . کلاس اندیشه 2 داشتیم:| 
منم خیلیییییییییی اعصاب داشتم آخه، از یه طرف باید حرفای تکراری اندیشه رو گوش میدادم که نمیدادم! از یه طرفم این بغل دستیم که هم کلاسیمه هی میزد به پهلوم عکسای تبلتشو نشونم میداد. خب دوست ندارم [آیکون گریه و توی سر زدن!] 
بعد از شدت بیکاری به هنرنمایی روی آوردم ! 
مینیون جان و ستاره ها جان هستند:|
حالا تو عمرم کارتون مینیون رو ندیدما . نمیدونم چی شد همونجا یه عکسشو دانلود کردم از روش نقاشی کشیدم. 
بعدشم که کلاس تموم شد و منفی بلد نبود جواب سوالشو خوردم( هر جلسه از همه می پرسه) با مامی و ددی و برادر رفتیم پالتو بخرم که البته کاپشن خریدم . خیلی هم خوشگله^_^ تا حالا هیچوقت کاپشن نداشتم . 
الان هم که صدای منو از خونه میشنوید . هوا سرده. جوراب و پیرهن آستین بلند تنمه و فردا هشت صبح یه کلاس دارم . یعنی کل روز من گند میره توش واسه یه کلاس هشت تا ده :/ 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۱۱
آرورا :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی